خوب شد آب گرمکن خراب شد وگرنه من حالا حالاها داشتم تو خواب و بیداری حرص میخوردم و نه از خوابم لذت میبردم نه به کارام میرسیدم!
انقدر حالم این چندروز خراب شده که چی بگم؛ افسردگی اون سال های 92تا 97 یه طرف ، افسردگی 3 بهمن 97 تا 22 اسفند 97 یه طرف دیگه!
دیگه حتی فلوکستین هم جواب نمیده.
اعتراف میکنم خشم و عطشم برای رفتن از خونه باعث شد وسواس شدیدی پیدا کنم و طی حرکات انتحاری بیفتم به جون وسایلم و از گذشته و یادگاری و حیفِ ست ها دل بکنم و دور بندازمشون و برسم به اینکه کل وسایلم توی یه چمدون مشکی جا میشه :)
هیچی برای عید نمیخوام بخرم هیچ کار اضافه ای هم ندارم برای عید انجام بدم کلا از این جنب و جوش مسخره ی قبل از عید بدم میاد، مگه چی میخواد از راه برسه؟ هیچ اتفاق خاصی نمیوفته فقط عدد ها و ظواهر عوض میشه، پس من یکی خودمو گول نمیزنم، موقع سال تحویلم میگیرم میخوابم چون اونم یه روزِ مثل بقیه روزها.
چقدر دلم میخواد کتاب های بیوشیمی رو دور بریزم نه بهتره بگم آتیشش بزنم!
بعد برم کتاب های ریاضی فیزیک رو که دانلود کردم پرینت بگیرم کل این چند روزی که اسمش عیدِ درس بخونم تا برسم به اون نقطه اوجی که توی رشته خودم یه روزی صاحبش بودم.
آخ خانم درخشان معلم حسابان که اون روز گفتی تغییر رشته نده حیف میشی کجایی ببینی حیف که سهله من مُردم.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها