دیروز صبح بود که مثلا فکرامو جمع و جور کرده بودم برای ادامه راه ولی از اونجایی که زندگی کلا افتاده رو فاز دهن کجی و لجبازی با من بعد از ظهر مجبور شدم برم بیرون و شب برگشتم و انقدر خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد تا 3 صبح که با خواب حمله هوایی روسیه به ایران از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد تا 8 صبح ، 8 صبحم کوزت وار یه محلول دست ساز لکه بر و کلی دستمال دادن دستم و گفتن تو و دیوار های خونه رو باهم تنها میذاریم ! و حالا من که داشتم از خونه تی فرار میکردم چنان دیوار هارو سابیدم خودم کیف کردم از تمیز شدنشون! بعدشم بوفه و میز تلویزیون رو تمیز کردم ناموسا باید عکسی فیلمی چیزی میگرفتم مدرک نگه دارم فردا روزی گفتن تو دست به سیاه سفید نمیزنی فرو کنم توی چشمشون! بعدشم گرفتم خوابیدم جیگرم حال اومد. کلا 24 ساعت گذشته ها ولی انقدر متنوع بود حس میکنم یه عمر گذشته.

اها یادم رفت بگم ضدحال اینه شما شیشه هارو بسابی بعد بارون بیاد ب. بهش! بعدشم بیان بیدارت کنن و یه " چقدر میخوابی یه دیوار تمیز کردی ها" هم بگن و برن :/ خدا شاهده یه دیوار نبود کل هال و آشپزخونه بود.

بدنم هنوز متعجبه انقدر کار کردم فکر کنم از فردا فحش هاش شروع بشه :/


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها