به طرز عجیبی فکرایی که توی سرم هست داره به مرور محقق میشه و یاواش یاواش زندگی دلخواهم داره شکل میگیره. 
درواقع اونچه که امروز ازش خلاص شدم نبودن پول اون عجوزه توی زندگیمه و نبودن زرق و برق های اضافی. 
بابا حق داشت نمیخواست پول غیر وارد زندگیمون بشه میدونست هرچقدر بیشتر به اون وابستگی پیدا کنیم هار تر و حکمران تر میشه. امروز درسته خیلی چیزای خوشگل و شیک رو از دست دادم ولی میارزید به سبک شدن و زیر دین اون عجوزه نموندن. 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها