3 بهمن که درسم تموم شد خدا میدونه چقدر خوشحال بودم که از زندان زیست رها شدم و چه برنامه ها که برای زندگیم داشتم! 

ولی چی شد؟ به کتاب خوندن گذروندم به قهر و دعوا به افسردگی و فشار عصبی فقط همون یه هفته هلال احمر مفید بود توی این مدت. 
حالا چی؟ 
حالا ذهنم مثل روال گه همیشه دنبال حسرت خوردن روزای رفته ست جای اینکه از اینجا به بعد زندگی رو دریابه نشسته حسرت میخوره و روزای پیشرو رو هم میسوزونه! 
یه عالمه برنامه همه اش روی کاغذ موند.
همش به توجه به حرف این و اون و اجازه دادن به دشمن هات برای خراب کردن روحیه ات سوخت.
اصلا شده تا حالا برای دل خودت کاری رو بکنی؟ نه برای رقابت و زدن تو دهن کسی یا مطابق میل کسی شدن؟ واقعا شده؟ فکر نمیکنم.
روزای خوشمون فقط در طلب توجه و محبت و اینکه منم هستم منم ببینید سوخت. 
ببین بخوام به ذهنم تلقین مثبت بکنم میتونم اینو بگم که پزشک نشدنت یه موهبت بود تا تو یه شانس داشته باشی برای خودت زندگی کنی ! نه برای پول نه برای اینکه کسی بهت افتخار کنه و مطرح بشی! میخوای چجوری از این فرصت استفاده کنی؟ با حرص و حسرت و دعوا و جنگ و آب شدنت؟ یا با درس و کار و خودسازی و جنگیدن واسه استقلال و احترامت؟ 
درسته زندگیت زیاد جالب نیست یعنی اصلا جالب نیست یه ایرانی که از قضا دختره و از قضا سطح مالی و فرهنگی پدر مادرش بالا نیست و از قضا آذری هست با اون عقاید گندیده ی طایفه ی ترک ها و از قضا جامعه اش متعفن ترین افکار و عقاید رو داره و از قضاتر جز خدا هیچکس رو نداره خب حالا این دختر داره میجنگه برای احترامش برای آزادیش برای جایگاهش برای علایقش برای برداشتن محدودیت هاش و توی یه برهه از زندگیش نادونی کرده تاوانشم داده و حالا زیر یه عالمه فشار روحی و عصبی و مالی و خانوادگی و اجتماعی که کمرشو خم کرده سعی داره سرپا شه! و حتی کسی رو نداره از این سردرگمی براش حرف بزنه و راهنمایی بطلبه! پس باید مثل همیشه خودش همه چیو سروسامون بده. 
سال 97 سال تموم کردن هاست لیلا اینو یادت نره سال تموم کردن ها ، تموم کردن هرچی که باعث میشه خودت نباشی!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها