نمیشه جلوی نوشتن رو بگیرم.
بی پناه و تنهام.
دیروز یادم افتاد من حتی هیچ کنکور ارشد یا سراسری ثبتنام نکردم و به این معناست که فقط و فقط باید دنبال کار بگردم! 
برام کار پیدا کردن ترسناکه؟ چون به خودم و توانایی هام باور ندارم.
این روزا متشنج ترین روز های عمرم هستن! 
به خیلی چیزا نیاز دارم مثلا به بروز نفرتم نسبت به حرف ها و توهین های اون آقای در ظاهر پدر! اینکه همش ندیدم و نشنیدم و ریختم تو دلم دیگه پر شدم، هیچکس حق نداره ظاهر منو مسخره کنه چون انتخاب من نبوده، هیچکس حق نداره تعیین کنه لایق چی هستم و لایق چی نیستم چون هیچی از زندگی و روحیات من نمیدونه! هیچکس حق نداره آینده منو پیش گویی کنه! من یه انسانم با ظاهر، عقاید، روحیه و دغدغه های خودم و هیچکس حق نداره منو نادیده بگیره.
5 سال پیش گفت من لایق کلفتی هستم نه لایق دکتر شدن و خانوم شدن! گفت آرزو میکنه من قبول نشم گفت هزار بار از خدا اینو میخواد! گفت دختر خودش( خواهرم) فقط باید دکتر باشه فقط باید خانوم باشه. اون گفت و من لال شدم و ریختم تو خودم و 4 سال دانشگاه هرروز حرفاش توی گوشم بود.
دوباره بهم توهین کرد دوباره بهمم ریخت منو با پسرعمه ی مزخرفم مقایسه کرد. جای حمایتش برای درس خوندنم بود جای پدری کردنش! 
تنها تفریح این روز های سیاه و بی پول من کتاب خوندن بود که حتی چشم نداره اینو هم ببینه و باز هم مسخره ام کرد.
درک کردن اشتباهه، دلسوزی و کوتاه اومدن اشتباهه؛ اگر سرکش بودم و جرات نمیکرد بهم چیزی بگه منم ارج و قرب و احترامی پیدا میکردم.
چه انتظاری ازش داشته باشم؟ کسی که به خاطر 10 هزار تومن خرجی توی یه ماه بهم توهین میکنه من چه انتظار پدری کردنی ازش داشته باشم؟! 
من 5 سال پیشم همه این بدبختی هارو درست وسط درس خوندنم برای کنکور گذروندم ( 26.دی.92) درست موقعی که آزمون های قلم چی پیشرفت درسیم رونشون میداد اون موقع بدجوری شکستم درس و آینده رو گذاشتم کنار تاوانشم دادم! اما اینبار اینکارو نمیکنم، دیگه لال نمیشم، داد میزنم آخر این راه مرگه دیگه پس بذار همین الان بمیرم و روحم رو آزاد کنم تا بتونم یه عمر زندگی کنم. 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها